سلام. تبریک میگم مخصوصا به اونایی که هنوز دانش آموزند و محصل. یادش به خیر دوران مدرسه رفتن رو میگم. ترس دیر رفتن به مدرسه و دعواهای ناظم. یادش به خیر تکالیف شب و خط کشی های دور برگه هامون
یادش به خیر زنگ تفریح و بوفه و...آخ که ساندویچ های مدرسه چه مزه ای میداد
من خیلی مدرسه عوض میکردم آخه مستاجر بودیم و چاره ای نداشتم البته دوران راهنمایی فقط سه سالش رو تو یه مدرسه گذروندم.
دوران ابتدایی که با نامادری زندگی میکردم معدلم عالی بود همه اش نوزده بیست
اما وقتی کلاس پنجم به بعد اومدم پیش مادرم از شونزده بالاتر نمیرفتم
شاید براتون جالب و عجیب باشه ولی معدل دیپلمم یازده شد و با یه سال تاخیر و تک ماده قبول
شدم
حالا چطوری دانشگاه قبول شدم؛ اونهم دانشگاه تهران خیلی براتون جالبه نه؟
میدونید! من دوست دارم احساس کنم خدا یه فرشتۀ مهربون رو مامور کرده که مواظبمه و خیلی دوستم داره
خیلی هم هوامو داره...هروقت دلتنگ میشم انقدر دلم میخواد با فرشتۀ مهربونم صحبت کنم
آهای فرشتۀ مهربون خیلی غصه ام رو میخوری آره؟ خیلی اونوقتا که اونکار ها رو میکردم برام گریه میکردی و از خدا میخواستی نمیرم؟
آهای فرشتۀ مهربونم خیلی دوستم داری؟ پس چرا خودت رو بهم نشون نمیدی؟ س چرا پیشم نمیای و باهام درد دل نمیکنی....
آهای فرشتۀ مهربونم دوستت دارم
-------------------------------------------------------------------------------
ماه رمضان کارم تعطیل شد و امروز صبح دیگه جیبم خالی خالی شده بود رفتم پیش با بابا و ازش پول گرفتم(آخ که چقدر پیش خودم خجالت کشیدم) خدایا کمکم کن...
بابا میگفت فامیلش به خاطر آشتی با مامان افخم باهاش قطع رابطه کرده اند.
البته خب براشون خیلی ناراحت کننده اس که بزرگ فامیلشون زنش رو طلاق بده و یه زن دیگه بگیره دوباره اون زنه رو طلاق بده و با زن اولی ازدواج کنه. اونهم در عرض سه ماه!!!
اما بابا هم دلایلی داشت ...بگذریم اصلا به من چه
بعدش هم اومدم دانشگاه تا الان که دم اذان مغربه....کل دیوان شمس رو باید ویراستاری کنم...
هزار صفحه اس!!! تازه کار شرکتیم هم جدا! از ساعت دو تا شش تونستم فقط
هفتاد تا غزل(پنهجاه صفحه) بخونم
خدا به دادبرسه....
ظهر به سیاوش پیامک زدم که این ماه دستم خالیه و نمیتونم قسط
بدم(آخه سیاوش اول سال برام وام گرفته بود) خیلی ازم ناراحت شد و غر زد.
دلم خیلی گرفت گفتم تا چند روز دیگه بهت میدم. خدایا خیلی برام تلخه که
رابطه ام با دوست صمیمی ام به خاطر پول تیره بشه. خدایا کمکم بیشتر از این
شرمنده اش نشم. آخ که چقدر دلم گرفته خدا. این سختی ها یه روز تموم میشه مگه نه خداجون؟
فردا میخوام بعد از یه هفته یه سر برم پیش مامان!
راستی امروز یه سوتی بامزه دادم. با یکی از خوانندگان وبلاگ درد دل میکردم وقتی فهمیدم اهل رشته گفتم خوش به حالت قدر دریا رو بدون
اونهم گفت شما آخرش یاد نگرفتین رشت دریا نداره!