خانه عناوین مطالب تماس با من

تنهایی ام را با تو قسمت میکنم

تنهایی ام را با تو قسمت میکنم

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خداحافظی با این وبلاگ
  • سی ام(خداحافظ)
  • بیست و نهم(ایشالا همه چی درست میشه)
  • بیسه و هشتم(چک بی محل)
  • بیست وهفتم(یا امام رضا)
  • بیست و ششم(ترک تحصیل)
  • بیست و پنجم(بیچاره سست ایمان)
  • بیست و چهارم(آخیش...)
  • بیست و سوم(آبیته)
  • بیست و دوم(بی معرفت)

بایگانی

  • آبان 1389 1
  • مهر 1389 28
  • شهریور 1389 8

آمار : 6444 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • خداحافظی با این وبلاگ شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 19:43
    دوستان مهربونم سلام این وبلاگ دیگه آپ نمیشه اما معناش این نیست که واسه همیشه میرم اگه دلتون خواست بیاین وبلاگ اصلیم: parandeh2019.blogfa.com اونجا هستم اما اونجا هم دیگه خیلی کمتر آپ میکنم التماس دعا... خیلی دوستتون دارم...خیلی
  • سی ام(خداحافظ) جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 16:54
    خداحافظ یک کلمه و... هزار دلشوره و دلواپسی و دلتنگی خداحافظ هزار دلشوره و دلواپسی و دلتنگی و....یک کلمه!!! نه... این درست نیست این درست نیست... اوخر ماه تیر بود که شروع کردم به نوشتن داستان سرگذشتم از اول مرداد هم تا امروز که آخرین روز مهر ماهه اینجا محل درد دلهای من با خدا، "او" و شما بوده... چقدر از...
  • بیست و نهم(ایشالا همه چی درست میشه) پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 20:39
    چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک دلم میخواست بدون هیچ دغدغه ای درسم رو امسال تموم کنم اما انگار... دلم میخواست انقدر مشکل نداشته باشم اما انگار... دلم میخواست انقدر نگرانی بابت مادرم و خونوا ده ام نداشتم اما انگار... دلم میخواست انقدر تنها نباشم اما انگار.... دلم میخواست کارم این یکی...
  • بیسه و هشتم(چک بی محل) چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 20:54
    آقا جون داشتیم؟! اینهمه با شوق و ذوق نوشتم امام رضا(ع) عیدی بهم داده گفتم آقا تو روز تولدش با چند تا پیشنهاد کار سورپرایزم کرده اما انگار دیروز خواستین فقط از اون ناراحتیای شدید در بیام.نه؟ امروز از چهار تا چکتون(همون پیشنهاد های کاری) دو تاش برگشت خورد اولیش همین کار ویراستاری خودم(گیشا) بود که رفتم باهاشون صحبت کردم...
  • بیست وهفتم(یا امام رضا) سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 22:53
    پارسال روز تولد امام رضا یه روز خیلی خاص بود یه نشونۀ الهی(8/8/88) چند روز قبل از اون برنامۀ "شوک" رو میدیدم که به موضوع اعتیاد میپرداخت تو اون قسمت از سارای 9 ساله ای گفتن که پدر شیشه ایش سوزوندش و... نمیدونی چقدر گریه کردم...رفته بودم پشت بوم به آسمون نگاه میکردم های های گریه میکردم براش یاد دخترای امام...
  • بیست و ششم(ترک تحصیل) دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 21:31
    این روزا خیلی غمگینم... خیلی تلخه پس از اینهمه زحمتی که برای ادامۀ تحصیل کشیدم ...(مخصوصا برای فوق لیسانس) خیلی تلخه که ترک تحصیل کنم اونهم الان که دیگه سال آخره و... اما انگار چاره ای ندارم.... من امسال بایستی بدون هیچ دغدغه ای تمرکزم رو روی واحدهای باقی مونده و پایان نامه بزارم اما دغدغه های مالی(اجاره خونه، قسطهام،...
  • بیست و پنجم(بیچاره سست ایمان) یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 20:03
    من تو داستان سرگذشتم به خیلی از کارهای وحشتناکی که کردم اعتراف کردم چندین برابر نکات خوبی که دربارۀ خودم نوشتم از گناهان کبیره ام گفتم اما....بنازم به این خدایی که دارم.... دوستانی که داستان رو خوندند خیلیاشون درمورد من فکر میکنند خیلی آدم با ایمان و خدایی ای هستم درد دلهای ساده ای که از روی تنهایی با خدا میکنم هم...
  • بیست و چهارم(آخیش...) شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 21:03
    خدایا این چند روزه خیلی دارم باهات درد دل میکنما خیلی گیر دادم نه؟ اما خوبه....تا باشه از همین گیرهای سه پیچ! خداجون دارم فکر میکنم اگه بتونم خودم رو در برابر وسوسه های شیطون و نفسم حفظ کنم چه حالی میده چه لذتی داره وقتی از لذت گناه کردن چشم پوشی کنم فقط به خاطر گل روی تو خدا جونم فقط به خاطز اینکه با خودم بگم...
  • بیست و سوم(آبیته) شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 01:03
    هرچند شکستن دلم مشکل نیست اما... دل زخم خورده دیگر دل نیست خدایا....چقدر دلم برات تنگ شده خیلی وقته فقط به نماز خوندنم قناعت کرده ام و هیچ مناجاتی باهات ندارم کاشکی مزۀ مناجاتت رو دوباره میچشیدم من دلم نمیخواد اینجوری بگذرونم... آخرش که چی؟ اگه قرار نیست آخرش عاشق حقیقی ات شوم بهتره بمیرم اصلا زندگی بی عشق شدید به...
  • بیست و دوم(بی معرفت) جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 01:37
    گر مسلمانی از این است که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بود فردایی... خدایا بزار همه بدونن که من خیلی بدم بزار همه بدونن که اینهمه دم از تو میزنم و باهات درد دل میکنم برای آرامش خودمه نه برای تو بزار همه بدونن من چقدر خود خواهم بزار همه بدونن که من بندۀ خوبی برات نیستم و اگه این ماه مبارکت نبود الان همین نمازهای از سر...
  • بیست و یکم(تروخدا کمکم کن خدا) پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 01:43
    از امروز دیگه تا دو ماه باید هر روز از 8:30 تا 4 شرکت باشم و کار ویرایشم رو تموم کنم از استاد ها هم که اجازه گرفتمو.. امروز اولین روز بود ساعت چهار ( یک ساعت و ربع زودتر از بقیه) که از شرکت زدم بیرون، حس خوشمزه ای بهم دست داد یاد اون دوران مدرسه ام افتادم که وقتایی که معلم نمیومدو....زود تعطیل میشدیم میدویدیم به سمت...
  • بیستم(عجب!!) چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 01:07
    امروز هم رفتم دانشگاه تا بقیۀ استادانم رو ببینم و ازشون اجازه بگیرم این یکی دو ماه سر کلاس نرم و فشرده کار کنم از دو تای دیگه هم(استاد زمردی و استاد محمدی) اجارزه گرفتم... از فردا دیگه هر روز از 8:30 تا 4 بعد از ظهر شرکتم و از اون ور هم 8 تا 11 شب باید(pinoba) باشم....دیگه وقت کنم یه دوش بگیرم هنر کردم... اما وقتی با...
  • نوزدهم(عاشقانه) سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 01:04
    امروز در به در دنبال استادام بودم تا ازشون اجازه بگیرم تا آخر آبان سر کلاس نرم و به کارم برسم اونهایی رو که دیدم اجازه دادن یکیشون(منصور) که اون احوال خراب سابقم رو خوب دیده بود وقتی بهش گفتم خیلی تحت فشارم و باید کارم رو تا دو ماه دیگه تموم کنم خندید . گفت تو کی مشکل نداشتی که بار دومت باشه دیدم راست میگه ها ... شکر...
  • هجدهم(عطسۀ آفتابی) دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 02:00
    از وقتی با مصطفی آشنا شدم(همون پیرمردی که تو داستان تعریف کردم) و اتفاقات خیلی خاصی که بعد از اشنایی باهاش افتاد(که حق گفتن اونا رو ندارم) دیگه خیلی با خورشید صمیمی شدم دیگه سالهاست نگاه کردن و خیره شدن به خورشید خانم گل چشمهام رو اذیت نمیکنه و بعضی وقتا از نگاه کردن بهش سیر نمیشم اما یه چیز جالب برام این بوده که هر...
  • هفدهم(بی بی) یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 00:51
    سلام بی بی معصومه(سُ)قربونت برم خانم تولدتون مبارک خیلی وقته زیارتتون نیومدم. میدونم خیلی بی معرفت شده ام اما.... دوستتون دارم خانم بزرگوار....تولدتون مبارک سلام دختر خانم های گل گلاب الان دیگه روز تموم شده ولی شما فکر کنید روزه!!! روزتون مبارک امیدوارم قدر خودتون و احساسات پاک و قشنگی که خدا در وجودتون امانت نهاده رو...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 01:44
    سلام شیوا جمعه تموم شده و داره ساعت 1 بامداد میشه مثل همیشه میخواستم درد دل کنم اما یهو یی دلم خواست مطلب اصلی امروزم رو به تو اختصاص بدم.... خیلی دوستت دارم چون در اوج محبوبیت و شهرت خیلی متواضعی و خیلی هم مهربون... همین!!! ---------------------------------------------------------------------------- نکته: منظورم از...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 01:45
    هرچند به نیمۀ مهر رسیدیم اما هوا بیشتر شبیه فروردینه تا ماه مهر. نه؟ اصلا دلم غمگین نیست آخه میگن آدمای عاشق و احساساتی فصل پاییز خیلی تو خودشون میرن شاید هم من دیگه نه عاشقم نه احساساتی..... دلم میخواد یکی دیگه از شعرهای هشت سال پیشم رو که خیلی دوستش دارم و دربارۀ همین فصل پاییزه براتون بزارم: غروب و حال و هوای خراب...
  • چهاردهم(متاسفم الکساندرا) پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 01:31
    شاید دلی از یک دل آزره شود اما هرگز دلی از یک دل بیزار نخواهد شد دیشب تا اذان صبح تو نت بودم و ولگردی میکردم. هرچند که از خوابم زدم هرچند که صبح از کلاس ساعت 8:30 افتادم و خواب موندم اما ارزش داشت چون بعد از چند وقت دوباره یه نماز صبح زدیم تو کمرمون(ببخشید خدا تو کار تو دخالت میکنم اما این نماز خوندنم به درد لای جرز...
  • سیزدهم(اعصاب ندارما) چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 00:51
    میدونم این چند وقت خیلی بهت سخت گذشت و جیبت خالی بود اما.... حقته تا تو باشی دیگه ولخرجی نکنی....تا تو باشی تا پول دستت میاد نری mp4 و آت و آشغال بگیری پسر! اخه چرا اینجوری هستی تو!!!!چرا یکم پس انداز نمیکنی تا همچین وقتایی به پیسی نخوری تا تو باشی که دیگه بی حساب و کتاب خرج نکنی و حواست رو جمع کنی خدایا یه عقل معاش...
  • دوازدهم(خاک بر سرت عزیزم) سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 11:44
    سلام فقط باید بنویسم و جَلدی برم آخه محل کارمون رفته ملا صدرا احتمالا تا یه هفته اونجا میرم بعدش هم شاید دوباره بیام همین دفتر سید خندان شاید هم همیشه دیگه اونجا باشم(خدا کنه وایرلس داشته باشه) دیشب انقدر پای نت نشستم که حال نداشتم برم خونه. شب دفتر موندم اما خوابم نمیبرد که...به زور یه ساعت خوابیدم. صبح هم رفتم خونه...
  • یازدهم(اما خواجون....) یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 20:48
    خدایا....شکر میدونی خداجون توی درد دلهای قبلی ام باهات خیلی گلایه کردم و بی تابی...شرمنده ام به خدا دست خودم نبود خداجون اما الان دیگه حسش نیست میدونی... امروز هم یکی از روزهایی بوده که تا الان که ساعت 8:15 شبه، خیلی داره بهم سخت میگذره آخه از صبح تا الان....ولش کن! دیگه بیخیال! مهم نیست مهم اینه که میدونم تو شاهدی...
  • دهم(حسین جان) شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 19:39
    بهترین درمان برای قلب شکسته این است که دوباره بشکند "یه آدم مردم آزار" شوخی کردما این حرفه یه آدم بزرگه... میدونی دیگه کار من ویراستاریه! اون هم کامپیوتری. تا حالا انقدر مطالعه نکرده بودم فکر کن! از ساعت 8:30 تا 17:15 یعنی کم کمش 8 ساعت مطالعۀ کامل بدون وقفه. اونهم پشت مانیتور و موجهایی که از خودش در وکنه......
  • هشتم(حس لطیف عشق) پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 17:22
    تقصیر تو نیست، این مکافات من است دشنام ز دوست عین سوغات من است یکرنگی و عشق و شعر و ... چندین نقطه فهرست بلند اتهامات من است! این روزها انقدر غرق مشکلاتم هستم که خیلی کم به یادت می افتم.البته این خوبه چون باید فراموشت کنم.... خوشبختانه مثل سابق بیتابی تو رو ندارم و تو فقط برام تبدیل شده ای به یه خاطرۀ شیرین این روزا...
  • هفتم(مچاله) چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 18:38
    خدایا من چیکار کنم؟ مثل یک برگ خزانی افتادم دست روزگار و اونهم هر لحظه داره یه تیکه از من رو از من جدا میکنه نمیخواد یهو خورد خاک شیرم کنه میخواد زجر کش شم خدایا انگار همبازی خوبی برای روزگار هستم خدایا من چیکار کنم؟ مثل یه ورق کهنه توی دست روزگار مچاله شدم؛ پاره ام نمیکنه بندارم دور دوست داره هی مچاله ام کنه و دوباره...
  • ششم(فکر و خیال) سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 19:45
    امروز خیلی تو خودم بودم....مدتهاست که به جهره ام اجازه نمیدم که غم دلم رو نشون بده اما امروز... باختم... به چهره ام باختم... انقدر فشار روی دوشم احساس میکنم و راهی به ذهنم نمیرسه که دارم افسرده میشم همه اش فکر آخر مهر و ماههای بعدش و پول کرایه خونه و دوباره قسط و...ذهنم رو اشغال کرده خوبه حالا هنوز مجردم اگه زن و بچه...
  • پنجم(دعا) دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 20:43
    آموختم که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم "چارلی چاپلین" احساس میکنم چارلی چاپلین هم باهام همدردی میکنه و دعام میکنه. آخه خیلی اتفاقی امروز به این حرفش برخوردم. یه کاغد تو جیبم بود وقتی داشتم مینداختمش دور روش نوشته شده بود. چقدر هم به جا بود. ممنونم چارلی جون.... امروز یکی از...
  • چهارم(حواس پرتی) یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 19:29
    عشق شیرین ترین خوشی و بدترین اندوه است.... "بیلی" صبح که داشتم میرفتم سر کار هنوز سوار ماشین نشده بودم و داشتم به سمت بهبودی پیاده میرفتم که دیدم موبایلم رو جا گذاشته ام خیلی اعصابم خورد شد و اون ده دقیقه راه رو برگشتم و.... خوشحال بودم که زود میرسم سرکار اما ده دقیقه هم دیرتر رسیدم یعنی 9:25 دقیقه البته به...
  • دلم میخواد.... شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 20:17
    اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می­نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غزل شبیه غزل­های من شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است گاهی ترا کنار خود احساس می­کنم اما چقدر دلخوشی...
  • ۱-فرشته مهربونم پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 19:30
    سلام. تبریک میگم مخصوصا به اونایی که هنوز دانش آموزند و محصل. یادش به خیر دوران مدرسه رفتن رو میگم. ترس دیر رفتن به مدرسه و دعواهای ناظم. یادش به خیر تکالیف شب و خط کشی های دور برگه هامون یادش به خیر زنگ تفریح و بوفه و...آخ که ساندویچ های مدرسه چه مزه ای میداد من خیلی مدرسه عوض میکردم آخه مستاجر بودیم و چاره ای نداشتم...
  • ۳۱)بابا جونم چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 20:51
    به­ رنگ قالی پاخورده نخ­­ نما شده­ ام دگر به چشم تو بی­رنگ و بی بها شده­ ام در این هوای فراموش کاش می­ دیدی چگونه منتظر موریانه­ ها شده­ ام کجاست الفت آن دست­های پینه­ زده که هستیم بدهد، گرچه بوریا شده­­ ام مرا به خود مگذاری که سال­ها با هم نشسته­ ایم و منت سخت مبتلا شده ­ام منی که هر نخ من رشته­ ای ز فریاد است به­...
  • 37
  • صفحه 1
  • 2