بیست و سوم(آبیته)

      هرچند شکستن دلم مشکل نیست                اما... دل زخم خورده دیگر دل نیست


خدایا....چقدر دلم برات تنگ شده

خیلی وقته فقط به نماز خوندنم قناعت کرده ام و هیچ مناجاتی باهات ندارم

کاشکی مزۀ مناجاتت رو دوباره میچشیدم


من دلم نمیخواد اینجوری بگذرونم...

آخرش که چی؟ اگه قرار نیست آخرش عاشق حقیقی ات شوم بهتره بمیرم

اصلا زندگی بی عشق شدید به خدام چه مزه ای باید برام داشته باشه

خدایا...من دلم میخواد یه بندۀ متفاوت برات باشم اما نیستم...


------------------------------------------------




ساعت یازده خونۀ زنداداش بودم و همراه با بچه ها رفتیم بیرون برای بچه ها لباس خریدیم


تو اتوبوس که بودیم یه زنه سوار شد که جنون زده شده بود و شدید ترین فحشها رو به در و دیوار میداد

اعصابم خیلی بهم ریخت....


ساعت سه هم بازی اس اس رو دیدم.وای چه مزه ای داد گل فرهاد مجیدی جونم... چه فریادی

کشیدم بعد از گل فرهاد....(خدا به همۀ پرسپولیسیهای عزیز صبر بده. عیب نداره

بزرگ مشین یادتون میره)


از شنبه شب هم دوباره میرم دفتر سید خندان و دیگه تو مغازه نیستم دیگه راحت شدم از وقتهای بیهوده ای

که تو مغازه تلف میشد


خدایا...ازت میخوام قبل از اینکه عزیزی(مخصوصا خانواده، مخصوصا بابا مامان، مخصوصا مامان) رو از دست بدم و داغ ببینم زودتر جون من رو بگیری

دیگه انرژی ای واسه ناراحتی های اینجوری ندارم....