بیست و ششم(ترک تحصیل)


این روزا خیلی غمگینم...

خیلی تلخه پس از اینهمه زحمتی که برای ادامۀ تحصیل کشیدم ...(مخصوصا برای فوق لیسانس)
خیلی تلخه که ترک تحصیل کنم اونهم الان که دیگه سال آخره و...

اما انگار چاره ای ندارم....

من امسال بایستی بدون هیچ دغدغه ای تمرکزم رو روی واحدهای باقی مونده و پایان نامه بزارم
اما دغدغه های مالی(اجاره خونه، قسطهام، خورد و خوراک) اجازه نمیدن
و باید حتما کار کنم....اگه کار نکنم زندگیم منحل میشه

اگه هم کار کنم اصلا وقتی برای درس نمیمونه چون سه روز باید برم دانشگاه و
برای امتحانات پایان ترم و پایان نامه وقت بزارم

باید برجی حداقل 300 تومان در بیارم تا هم ماهی حداقل صد تومان  قسط بدم،
صد تومان پول تو جیبی(ناهار و شام)، و صد تومان هم کرایه خونه بدم

هیچ کار درست حسابی هم ندارم و جایی پیدا نمیشه که با این شرایط تحصیلیم بتونم توش کار کنم

مجبورم بین کار و درس یکی رو انتخاب کنم

اگه یه خونواده ای بود اگه پدرم حمایتم میکرد، اگه مثل خیلیای دیگه
صبح میزدم بیرون شب بدون استرس کرایه خونه و... میرفتم خونۀ بابام و شام آماده بود و...
اگه انقدر مشکل نداشتم..... با خیال راحت و با تمرکز تمام درسم رو تموم میکردم اما...

خدایا شکر که همیشه باید زندگیم تلخ بگذره و توی سختی باشم

خودتم میگی: «لقد خلقنا الانسان فی کبد: ما انسان را در رنج و سختی(تنگنا) آفریدیم»

فقط موندم چرا اینهمه کمکم کردی تا اینجا بالا بیام و... الان چاره ای جز ترک تحصیل نمیبینم!!!

دلم میگه بازم کمکم میکنی اما اگه هم کمکم نکردی حقمه...من اصلا آدم نیستم که....بزار بقیۀ بنده هات خوش باشن...خدایا شکر

امروز رفتم پیش بابا بهش گفتم که با این شرایط دیگه نمیتونم ادامه بدم گفت دیگه نمیتونه کمکم کنه

گفت خودش هزار تا قسط و قرض و بدهی داره گفت دیگه نمیتونه...

خدایا منم انگار دیگه نمیتونم....

راستی تولد امام رضا(ع) مبارک...