نوزدهم(عاشقانه)

امروز در به در دنبال استادام بودم تا ازشون اجازه بگیرم تا آخر آبان سر کلاس نرم و به کارم برسم

اونهایی رو که دیدم اجازه دادن

یکیشون(منصور) که اون احوال خراب سابقم رو خوب دیده بود وقتی بهش گفتم خیلی تحت فشارم  و باید کارم رو تا دو ماه دیگه تموم کنم خندید . گفت تو کی مشکل نداشتی که بار دومت باشه

دیدم راست میگه ها ... شکر خدا همیشه یه روز راحت نداشتم(واقعا خدا رو شکر)



از صبح تا شب(توی کلاس، پیاده رو، اتوبوس، سر کار و...) تو  نت بودم البته با موبایلم!

داشتم داستان سرگذشت عاشقانۀ شیدا رو میخوندم که از 14 سالگی ناخواسته دچار عشق و عاشقی

و...شد

یاد عشق پاک خودم افتادم و گهگاه به یاد "او" اشکم سرازیر میشد....

شب از زهرا حالش رو پرسیدم و گفتم دلم براش خیلی تنگ شده


با خودم میگفتم شاید من هم اگه از شیطنت های پسرانه که دخترا خیلی خوششون میاد استفاده میکردم

میتونستم راهی به دلش باز کنم اما.....نه! 

آخه پسر بیچاره تو چی داری که میخوای عاشق شی...اونایی که به عشقشون رسیدند مثل تو انقدر بدبخت نبودند که....

کاشکی وضع مالیم انقدر خجالت آور نبود....خدایا این چه زندگی ایه من دارم....

باز هم زدم تو فاز غم...اما چیکار کنم...وقتی به خاطر چیز کثیفی به نام پول نمیتونی به عشقت برسی چیکار باید بکنی

اعصابم خورده.... دلم میخواد سر این شرایطی که دارم داد بکشم

خیلی شرایط دیوونۀ مسخره ای دارم